چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم
به روزگار خودم جای گریه می خندم
چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال
هنوز هم به قراری که بسته ای بندم:
که می رسیّ و برای همیشه می مانی
و می دهی به نفس های خسته ام جانی
به انتهای خودم می رسم به این بن بست
همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است
همیشه آخر هر اتفاق می بازم
برنده باشی اگر،من به باخت می نازم